سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چلپ چلپ

 



[ سه شنبه 94/8/26 ] [ 9:58 عصر ] [ ] اعتراض

همجنس

[ شنبه 94/8/23 ] [ 12:59 عصر ] [ ] اعتراض

نوبل مرگ!

و من
شعر غمگینی سست ام
 

از همان ها که 
سیاسی نیست

توی کار درد نیست
 

سطحی است
ازهمان ها که

نوبل نمی گیرد


و من


داستان کوتاهی هستم
از همان ها که
که قهرمانش 

توی سطر اول می میرد


 

پ.ن: آشوب دلم!



[ چهارشنبه 94/7/22 ] [ 1:31 عصر ] [ ] اعتراض

هنوز هم نمرده ای


گاهی وقت ها شبیه وقت های دیگر نیست!

گاهی از وقتها

برای مدت کوتاهی
ساکت است جهان
تو را نگاه می کند
و از خودش می پرسد
"هنوز نمرده ای!؟"


به اولین فرصت مرگ
دوباره چشم توی چشم نگاه می کند آدم را
هر فرصتی که پیش آمد
و یاد آدم می آرد
که هنوز هم نمرده ای
هنوز دستهای زخمی تو
تایپ می کنند
و هنوز هم گاهی
یاد کودکی هایت می افتی
بعد دست می اندازد گردن آدم
و می گوید
خیلی نگذشته
هنوز به قدر کافی خیلی نگذشته

 

 



[ دوشنبه 94/5/26 ] [ 5:49 عصر ] [ ] اعتراض

خودم را می سپارم به خودم

صبح ها با خودم می روم جنگ
و عصرها
کشان کشان
خودم را خونین 
به خیمه می برم
خودم را می سپارم به خودم
که توی خیمه
با آستین خونی نشسته
و می گویم 
- درسدش کن این را دکتر
فردا جنگ مهمی داریم
و خودم
التماس می کنم به خودم
که همین امشب
راحتم کنم
چون نمی توانم

 



[ جمعه 94/4/5 ] [ 10:29 صبح ] [ ] اعتراض

هولش دادم

نباس هولش می دادم
خودم آن بالا اگرچه تنها بود
اگر چه اشتیاق زمین بود
توی چشمهاش
اگر چه
غم تمام جهان را گین بود
اگر چه سقوط
سرنوشت مردهای تنها نیست
نبایستی هولش می دادم
هنوز بوی خود
در دماغ خودم مانده
وقتی هول ام دادم
و از روی خودم افتاد



[ دوشنبه 94/3/4 ] [ 8:43 صبح ] [ ] اعتراض

می گردم

داغدار هزار شعر ننوشته
ملوانی انگار
که ده ها هزار از بنادر را
نرفتیده باشد
و در بستر هزار هزار کابوس بندر
نغلطیده باشد
مست
از هزار باده ی بار غمگین دیگر نگردیده باشد
تشنه و مالامال
سیاهچاله ای انگار
که هر چه سیاره می نوشد
التماس بیشتری به شب دارد
ندرخشنده و خاشی
من
می گردم به خود دیگر
من می گردم به خود
هر بار



[ یکشنبه 94/2/27 ] [ 11:48 صبح ] [ ] اعتراض

روزهای سگی

کلافه ام ...
این روزها ،دم به دم بی گدار به آب می زنم
وگندابی می سازم مملو از افکار زخم خورده ! ...
و ناگزیر(!) هر روز صبح ،
تمام احساسم را در آن غسل می دهم...
تا آنقدر کثیف به نظر بیاید
که کسی جرأت نزدیک شدن به آن را نداشته باشد ...
خیالی نیست ... واهمه ای ندارم از حرف های پشت سر ...
بگذار قضاوت کنند که آلوده و زشت منظر است
احساس من ...
         

اصلا می دانی ؟! لعنت بر تمام این روزهای سگی ... !

 

 

 

 

 

 

فید شده در91.9.25



[ شنبه 94/2/12 ] [ 8:13 عصر ] [ ] اعتراض

اعتراف

تا حالا یه خلوتگاه داشتید ؟ یه گوشه ی امن ، کنج تنهایی ِ ذهنتون ، فقط و فقط واسه خودتون ؟ !
بعضیا دارن ... اونا که خاص ترن ! خاص بودن یعنی چی؟ اینم از اون واژه هاست که ما آدما ساختیم نه ؟ فکر کنم یه جورایی بشه تعریفشون کرد. مثلا اینجوری : آدمای خاص سوای من و تو فکر میکنن ! همون موقعی که من و تو داریم جون میکنیم واسه یه چیز ، یه گوشه نشستن و دارن میخندن ! نه از سر تمسخر ! که از سر فراغ بال. واقعا شادن. با چیزی که دارن ، چیزی که هستن ؛ حتی اگه فقط تو خیال خودشون باشه.
همون موقع که من و تو داریم تو حسرت ِ نداشته هامون دست و پا می زنیم ، اون آدمای خاص تو لذت کوچک ترین داشته هاشون غرقن. من و تو افتخار میکنیم به چیزی که با دوز و کلک و سر این و اون کلاه گذاشتن به دست آوردیم ، اون آدم خاص داره با وجدان راحتش حال میکنه !
من آدم خاصی نیستم ! اعتراف میکنم . تو چی ؟


[ یکشنبه 93/10/28 ] [ 10:3 عصر ] [ ] اعتراض

حرفی دارم اینجا...

هر کسی گم‌شده، گم‌شده‌های خودش را دارد؛ ویژه‌ی خودش؛ و از بخت بد، این گم‌شدنی‌هایی که می‌گویم چیزهایی نیستند که قل بخورد برود زیر تخت، قایم شود پشت شوفاژ، یا در جیب لباس زمستانی جا بماند تا زمستان بعد...

کسی زبانش را گم می‌کند؛ و کسی شعرش، احساسش، شادیش، خدایش، اصلا خودش را گم می‌کند؛ و این جا اگر می‌گویم زبان، نه آن زبانی است که عرفا همه متفقیم بر تعریف آن. منظورم دقیقا همان زبانِ خاصِ خودش هست. اگر می‌گویم خدا، همان خدای خاص خودش هست...

از کبری و صغرای جستجو و یافتنش بگذریم... حوصله‌اش را ندارم...

اما حرفی دارم این‌جا...

گم‌شده‌ها، گم‌شده‌های حقیقی، همیشه برای پیدا شدن نیستند، به نظرم اشکالی هم ندارد اگر هیچ‌گاه پیدا نشوند؛ مهم، آن تلاشی است که باید اتفاق بیافتد؛ اما اگر حسب اتفاق دیدی یکی از گم‌شده‌هایت را در وجود آدم دیگری پیدا کردی، یقین بدان که خودت را فریب داده‌ای تا آن‌چه را که در جستجوی آن هستی، زودتر به دست آورده باشی. چگونه می‌شود چیزی که خاص خود آدم است، در وجود آدم دیگری باشد؟ آمدیم و آن بنده‌ی خدا، همان را گم کرد...

 

حالا چیزی گم کرده‌ام...

گندمِ ممنوعی انگار، سیبی...
http://8pic.ir/images/98143592191923969183.jpg

تـــ..وهم!



[ پنج شنبه 92/11/24 ] [ 8:7 عصر ] [ ] اعتراض

:: مطالب قدیمی‌تر >>