بی سر و ته
میخواهم کمی غصه را بخورم به صرف دلتنگی هایم و باقیش را بگذارم برای شب. بالایی سرم کنار شانه های همیشه خیس متکایم.
برای تمام بیخوابی هایم. شاید کابوسی را به یاد اوردم واز ترس به حال امدم و خواستم کمی غصه را بخورم....
ادم باید همیشه غصه اماده داشته باشد!
غصه خوب است و تلخ ؛اگر حالش نبود تلخ نوش جانت کنی همیشه کمی حبه خاطره در ته خیالت داری لبخندی...نگاهی...وشاید بوی عطری در انتهای خیابانی که چند وقت پیش پای قراری سبز شدی!
اصلا چه ربطی داشت... دیدی پایم گیر کرد یک هو...داشتم از صرف غصه در روز و فایده هایش میگفتم! بس است دیگر برای امروز فردا شاید بی سر و ته تر نوشتم و مسخره شدم!
بهتر است در ژرفای خیالی دور گم شوم!
.
.
.
.
چیست در خلوت خاموش...که تو چندین ساعت ، مات و مبهوت به آن می نگری ؟
تــــــ....وهم!