سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی سر و ته

میخواهم کمی غصه را بخورم به صرف دلتنگی هایم و باقیش را بگذارم برای شب. بالایی سرم کنار شانه های همیشه خیس متکایم.
برای تمام بیخوابی هایم. شاید کابوسی را به یاد اوردم واز ترس به حال امدم و خواستم کمی غصه را بخورم....
ادم باید همیشه غصه اماده داشته باشد!
غصه خوب است و تلخ ؛اگر حالش نبود تلخ نوش جانت کنی همیشه کمی حبه خاطره در ته خیالت داری لبخندی...نگاهی...وشاید بوی عطری در انتهای خیابانی که چند وقت پیش پای قراری سبز شدی!
اصلا چه ربطی داشت... دیدی پایم گیر کرد یک هو...داشتم از صرف غصه در روز و فایده هایش میگفتم! بس است دیگر برای امروز فردا شاید بی سر و ته تر نوشتم و مسخره شدم!
بهتر است در ژرفای خیالی دور گم شوم!
.
.
.
.
چیست در خلوت خاموش...که تو چندین ساعت ، مات و مبهوت به آن می نگری ؟

تــــــ....وهم!



[ دوشنبه 92/11/21 ] [ 5:16 عصر ] [ ] اعتراض

فتو پست یخی

حیاط خونه ...
http://8pic.ir/images/22255560189311250581.jpg


قندیلگل

...

http://8pic.ir/images/94301476249949269747.jpg

بازم حیاطمون...
http://8pic.ir/images/01075483831235958520.jpg

و...
http://8pic.ir/images/02277532551591758431.jpg

رفتیم کوه...(یه نکته تو این عکس هست اگه فهمیدی بگو)
http://8pic.ir/images/52352260043217802974.jpg

در حال حرکت...راننده بی ذوق که نذاشت وایستیم :( خیلی قشنگ بود
http://8pic.ir/images/33331973883514094070.jpg

اینم هفته پیششه


هر چی صبر کردیم برف نیامد...ما رفتیم!


و اینم دوستم انداخته...
http://8pic.ir/images/73518491549975791652.jpg



[ دوشنبه 92/11/21 ] [ 4:40 عصر ] [ ] اعتراض

گریز بدون توقف...

برگ‌هایی از خاطرات را باید تندتر از همیشه ورق زد و رد شد. باید تندتر ورق زد تا مبادا نگاه‌ات فرصت گره خوردن داشته باشد با نگاهی، لبخندی و شاید گریه‌ای، حک شده در ناکجای ذهن‌ات. نه این که بد باشند. نه این که احساس خوبی را زنده نکنند. چیزی دارند در خودشان که انگار آدم توان مرور کردن‌اش را ندارد. چیزی که دل آدم را خالی می‌کند. چیزی که اگر لحظه‌ای بیش‌تر درنگ کنی، تو را می‌کشند درون خودشان و می‌برندت تا ته خیال؛ جان می‌گیرند با همه‌ی همان کیفیت‌ها و ریزترین جزییات، انگار که همان لحظه، همان جا واقع شده باشند، آن قدر واقعی که حس‌شان می‌کنی...

و بعد...

تو می‌مانی و انبوهِ حسرت‌ها، انبوهِ کاش‌ها...

انبوهِ تمام دردهایی که دیر یا زود باید رهایشان کنی...
.
.
.
.
.
تـــ..وهم!

http://8pic.ir/images/38782761215725637307.jpg

به بهانه ی بیست و یک سالگیم...و هر انچه که گذشت!

 



[ جمعه 92/11/18 ] [ 8:24 عصر ] [ ] اعتراض

دنیای مسخره

فکر می کنم دنیا به همین مسخره بودنش است که دنیاست به
اینکه همیشه درش آنجا که می خواهی نباشی کاری که
میخواهی بکنی را نتوانی. مثلن من دوست داشتم نویسنده
بشوم از این تارک هاش در مایه ی سالینجر مثلن گاهی بروم
کافه غصه و قهوه برخورم بعد بیایم خانه بین خیال هام و بستنی ها
و بادبادک هام چیزهای خفن بنویسسم چیزهای باحال
فکر می کنم دنیا به همین مسخره بودنش دنیاست به کاف های کوچکش که آدم را بی تاب می کند!!!
.
.
.
رو نوشت: تــ..وهم!
http://8pic.ir/images/75076425474792865618.jpg



[ جمعه 92/11/18 ] [ 11:18 صبح ] [ ] اعتراض

درد مینوشم

دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم
حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...!
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم... و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام!



فقط باش…
همین که هستی کافیست…!
دور از من…..!
بدون من….!
چه فرقی میکند؟؟؟
گل میخری!! خوب است!!
برای من نیست؟!
نباشد!!!
همین که رختمان زیر یک آفتاب خشک میشود کافیست…..
دلخوشم به این حماقت شیرین




مـتـنـفـرم ..
از ایـن تـصـمـیـم گـرفـتـن هـآی ِ یـک طـرفـه ..
از ایـن رفـتـن هـآی ِ /بـه خـآطـر خـودت/ ..
از ایـن آدم هـآیـی کـه ..
بــه نــام /مــن/ و
بــه کـــام /خــود/
عـمـل مـیـکـنـنـد ../.




چاله شده ام در خودم
با بوی سیگار و طعم تلخ چای مانده . . .
پنجره را باز نکن
امروز دلم می خواهد غمگین باشم . . .



بی تو
چشم دیدن
چیزهایی را که
با تو
دیده ام را ندارم




از این میعادگاه تکراری خسته ام …
بیا اینبار جای دیگری قرار بگذاریم ،
برای با هم بودن !
جایی جز “خیالم”




می دانی ...
مـن هنـوزهم دَر پـس ِ تمامـ اتفـآق هآیی که نیفتآده اند می شکنمـ ...
چشمـ هآیت رآ ببـَنـد
گـوش کـــن
دُخترکی دلش رآ بغـَل گرفتـہ
وَ زیـر آوار بغض هآی فـُرو ریختـہ اش
جـیغ می کشـَد ...



سالهاست
من و فراموشی
سَرِ "تو"
جنــگ داریم!




نگران درهای بسته نیستم
باز می شوند همه‌شان.
نگران توام
که کدام طرفِ آستانه
می‌ایستی...




غیر از من ،
کسی چشم های تو را نمی فهمد ... چشم های تو ،
شعر های منتشر نشده ی من استــــــ...



دست تو و یک غروب آبان کافی ست
حالا که دلم گرفته،باران کافی ست
مثل دوقلوهای به هم چسبیده-
یک چتر،برای هردوتامان کافی ست!...



در جستجوی فصل چهارمی
به نام کمالیم
در مسیر زندگی
تا بیهوده نباشد
کودکی
جوانی
پیری
همچون سالی
با چهار
فصل خویش



[ دوشنبه 92/4/17 ] [ 7:25 عصر ] [ ] اعتراض

پیراشکی


نه تابستان ، نه زمستان . در هیچ فصلی مال من نبودی .

انگار قرار نیست از هم خاطره بسازیم . تکرار می شویم و به روی خودمان نمی آوریم .

نه فرصت درد دلی ، نه گلایه ای ، نه بغضی که بی هوا شکسته شود و نه شوق اتفاقی که هیچ وقت نمی افتد.

به کدام بهانه باز هم ادامه می دهیم .

دوست دارم با تو کودک شوم . برای گنجشک ها دانه بپاشیم . به گربه ها سلام کنیم . پیراشکی بخوریم و دنیال پروانه ها برویم .

تو خوبی . برای نجات یک عشق این شرط لازمی است . ولی کافی نیست .

در این فرصت کمی که برایمان مانده لطفا کمی کودک شو .



[ چهارشنبه 92/4/12 ] [ 7:17 عصر ] [ ] اعتراض

تلخ نویس

جدایی به روز آدم چیزی نمی آورد
به شب آدم،
اما…
خدا داند!



دیـریـآ زود
حـَملـِهـ خـوآهَنـد کـَرد ...
خـآطـِراتـی کـِهـ
زَبـآنـ ِ آدَمیـزآد نـِمی فـَهمـَند !



اَنـدوه که اَز حَــد بگــذَرَد جایـَش را مـــے دَهَد بــه یــک بـــے اعــتنایـــے مـُـزمـِن !
دیـــگـَـر مـهـم نـیـســت : بــــــــــودَن یا نـبـــــــــودَن ؛ دوست داشـتــن یا نـَداشـتـَــن
آنـچه اَهـمـیـَت دارَد کــــشــــدارے رَخـوتـنـاک حســے اســت کـه،
دیگــر تـو را به واکـنـش نمـــے کـشانـــَـد !



چند تکه از تو
پریشان افتاد
ته فنجانی که فالم را می گرفت…
می گفت آرام نیستی
و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…



بوے فـَـــراموشے گرفتــہ اَم
رَنگــــِ تَنـــ ـهایے
دلشــِکستــِگے
بُغــــض
وَ خامـــ ـوشے
چیزی نیستــــْ
تآریــ ـخ مَصـــرَفم گذشتـــ ـہ اَستــــْـ !



خیلی وقتها خیلی دیر، آدمهای اطرافت را می شناسی
آنوقت تازه یاد می گیری به خیلی ها بگویی : لطفــا جلوتــر نیا ...



کاش می توانستم راحت حرف بزنم . . .
چیزی بگویم از دلتنگی . . .
میان آدم های دلتنگی که در این اتاق مجازی جمع شدند . . .
فقط می گویم منم مثل تو دلتنگم



[ شنبه 92/4/1 ] [ 6:16 عصر ] [ ] اعتراض

گــل منـــ


شازده کوچولو می گفت : گل من
گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود
اما ماندنی بود...
این بودنش بود، که او را تبدیل به گل من کرده بود!

http://www.negarkhaneh.ir/UserGallery/2009/8/sinohe_30120000_1.jpg
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری


[ شنبه 92/3/25 ] [ 2:0 عصر ] [ ] اعتراض

سال خون

کی بود؟ تا صب بیدار بودیم، یادت میاد؟
سیگار پشت سیگار از استرس زیاد
شاید حبسه سرنوشتمون تو صندوق
شاید فرجی بشه معجزه ای در بیاد
اون چیزی که ما باور داریم و می خوایم
بحث بد و بدتر نبود، فریاد
مثل غده تو گلوهامون گره خورده بود
ولی کسی جواب گریه هامون و نداد
سال بدی بود، اما من و تو بد نبودیم
این یه امتحان بود، برامون رد نشدیم


سال بدی بود اما من و تو بد نبودیم
شکستن مارو ولی ما سرپا موندیم
به سلامتی هرچی سرو سبزه
هستیم سربالا این رمز نبضه
بودن ماست، فردا آفتاب درمیاد
منم مثل تو مطمئنم، این روزا سر میاد
سال بد، سال باد، سال اشک و خون
سالی که پر از بغضه از فرطه جنون
سال من، سال تو، سال عشق و غرور
سال یه دست، با رای سبز زیر ساطور




[ جمعه 92/3/24 ] [ 5:33 عصر ] [ ] اعتراض

<< مطالب جدیدتر ::