سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درد مینوشم

دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم
حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...!
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم... و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام!



فقط باش…
همین که هستی کافیست…!
دور از من…..!
بدون من….!
چه فرقی میکند؟؟؟
گل میخری!! خوب است!!
برای من نیست؟!
نباشد!!!
همین که رختمان زیر یک آفتاب خشک میشود کافیست…..
دلخوشم به این حماقت شیرین




مـتـنـفـرم ..
از ایـن تـصـمـیـم گـرفـتـن هـآی ِ یـک طـرفـه ..
از ایـن رفـتـن هـآی ِ /بـه خـآطـر خـودت/ ..
از ایـن آدم هـآیـی کـه ..
بــه نــام /مــن/ و
بــه کـــام /خــود/
عـمـل مـیـکـنـنـد ../.




چاله شده ام در خودم
با بوی سیگار و طعم تلخ چای مانده . . .
پنجره را باز نکن
امروز دلم می خواهد غمگین باشم . . .



بی تو
چشم دیدن
چیزهایی را که
با تو
دیده ام را ندارم




از این میعادگاه تکراری خسته ام …
بیا اینبار جای دیگری قرار بگذاریم ،
برای با هم بودن !
جایی جز “خیالم”




می دانی ...
مـن هنـوزهم دَر پـس ِ تمامـ اتفـآق هآیی که نیفتآده اند می شکنمـ ...
چشمـ هآیت رآ ببـَنـد
گـوش کـــن
دُخترکی دلش رآ بغـَل گرفتـہ
وَ زیـر آوار بغض هآی فـُرو ریختـہ اش
جـیغ می کشـَد ...



سالهاست
من و فراموشی
سَرِ "تو"
جنــگ داریم!




نگران درهای بسته نیستم
باز می شوند همه‌شان.
نگران توام
که کدام طرفِ آستانه
می‌ایستی...




غیر از من ،
کسی چشم های تو را نمی فهمد ... چشم های تو ،
شعر های منتشر نشده ی من استــــــ...



دست تو و یک غروب آبان کافی ست
حالا که دلم گرفته،باران کافی ست
مثل دوقلوهای به هم چسبیده-
یک چتر،برای هردوتامان کافی ست!...



در جستجوی فصل چهارمی
به نام کمالیم
در مسیر زندگی
تا بیهوده نباشد
کودکی
جوانی
پیری
همچون سالی
با چهار
فصل خویش



[ دوشنبه 92/4/17 ] [ 7:25 عصر ] [ ] اعتراض